این یک اعتراف نامه در سن ۲۰ سالگی من است. 
اعتراف می کنم که خیلی خیلی وقت است خودم نبوده ام. اعتراف می کنم این دختر خوش اخلاق و شوخ و مهربان که شیرین می خندد و خیلی درست راه می رود من نیستم.
اعتراف می کنم در درونم یک اژدها دارم که دلش می خواهد با یک لهیب همه را به آتش بکشد.
دلش می خواهد فریاد بکشد و تمام شیشه ها را بشکاند و جیغی بزند که گوش همه را کر کند.
من اعتراف می کنم که روزهاست خودم نبوده ام.
من اعتراف می کنم از اینکه کسی مرا دوست نداشته باشد هراس دارم.
من اعتراف می کنم که آن قدر باهوشم که می توانم فکر آدم ها را از پس نگاهشان یا حرف های سر بسته شان بفهمم.
من اعتراف می کنم که روزهاست که گیج و منگم، اعتراف می کنم حواسم به دنیای اطرافم نیست.
اعتراف می کنم می بینم و نمی بینم، می شنوم و نمی شنوم، می گویم و نمی گویم، هستم و نیستم، نیستم و هستم. حواسم به آدمهای اطرافم نیست،حواسم به زندگیم نیست،حواسم به هیچ کجا و هیچ کس نیست.
من اعتراف می کنم که به شددددت خود خواهم.
من اعتراف می کنم که خودم از بعضی از فکرهایم تعجب می کنم و نمی دانم من واقعی کدام است.
من اعتراف می کنم بعضی وقت ها می توانم .
 من اعتراف میکنم آخرین باری که مادرم را بغل کردم در سن ۱۰ سالگیم بوده. (اون هم موقعی بود که از دوچرخه افتادم و بردنم به درمونگاه)
من اعتراف میکنم تنها موقع تحویل سال پدر و مادرم را میبوسم ، آن هم با چسباندن صورت ها به هم :/
من اعتراف میکنم که هیچ وقت دست پدر یا مادرم را نبوسیده ام!
من اعتراف میکنم که از برادرم متنفرم .
من اعتراف میکنم که همان دخترک تخسم که با نوشته هاش اشک خیلی ها را درآورد.
من اعتراف میکنم که خوددرگیری شدیدی دارم!
من اعتراف میکنم که به مادرم خیلی دروغ گفته ام.
من اعتراف میکنم که به غیر از یک همکلاسی صمیمی و یک دوست قدیمی (مذکر) با هیچ کسی درد و دل نکرده ام.
من اعتراف میکنم که خیلی کینه ای هستم و تمام اتفاقات بد زندگیم را به خاطر دارم.
من اعتراف میکنم که فقط در تنهایی آرامش دارم.
من اعتراف میکنم که اگر دوستان مجازی نباشند با هیچ کس در ارتباط نخواهم بود و تنها میشوم.
من اعتراف میکنم آخرین باری که گریه کردم ساعت ۳ بامداد تاریخ  ۱۸ اسفند ۹۸ بوده.
من اعتراف میکنم که تا اول راهنمایی فکر میکردم ترنس هستم ، چون نه تنها هیچ علائمی از دختر بودن نداشتم ، علاقه شدیدی به لباس و چیزهای دیگر پسرانه داشتم.
من اعتراف میکنم که تنها یک بار واقعی عاشق شدم ، و دیگر نخواهم شد!
من اعتراف میکنم که پدر و مادرم به امید یک بچه پسر منو به دنیا آوردند و آمدنم به این کره ی خاکی ناخواسته بوده.
من اعتراف میکنم تمامی آهنگ های ماکان بند را حفظم.
من اعتراف میکنم که در خانه لباس پسرانه میپوشم و تنها در مجالس لباس دخترانه تن میکنم.
من اعتراف میکنم هنوزم که هنوزه منتظر نامه دعوت به هاگوارتز هستم (خنگولم دیه!)
من اعتراف میکنم که کتاب ها و فیلم های هری پاتر را بیش از صد بار دیده و خوندم و کاملا حفظم!
من اعتراف میکنم که بعد چندین سال بهترین آهنگ موردعلاقمو عوض کردم و در حال حاظر Daya - Insomnia گوش میدم.

 

 

دریافت این آهنگ


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جهان ورزش شهدای توپخانه نجف خدمات طراحی انلاین آهک هيدراته Martha سکوت Kara یاداشت های رامین فخاری خانه استانبول