رفته بودم بیرون و چند تا لوازم بهداشتی نیاز داشتم که بخرم.
تصمیم گرفتم برم داروخانه ی آن دست خیابان و از فروشنده ی خانم قسمت لوازم بهداشتی اش یک کرم مرطوب کننده و یک دکتر ژیلا و چند بسته نوار بهداشتی بگیرم و برگردم. اما وقتی وارد داروخانه شدم هرچی چشم چشم کردم از خانم داروخانه چی خبری نیست ، که یه آقای مسن از پشت پیشخوان گفت: جانم دخترم چیزی لازم داری؟
+من با مِن مِن میگم : خانومی که قبلا اینجا بود نیست؟
- نه دخترم رفته مرخصی کاری داری؟
+ نه یه کار شخصی با خودشون داشتم
- خوب اگه همراهش رو داری بهش زنگ بزن چون تا هفته ی دیگه بر نمیگرده
+ممنون
توی دلم فکر کردم کاش همراهش رو داشتم و بهش زنگ میزدم و می گفتم میشه به این همکار آقاتون بگید یه بسته نوار بهداشتی به من بده ، از سوپری کنار بانک هم رد میشم ۲ پسر جوان در حال بگو بخند با آقای فروشنده اند پس ، خریدن از اینجا هم کلا منتفی شد.  چون آقای داروخانه چی بفهمد من م بهتر از این است که ۳ پسر جوان بفهمند. باید زودتر برگردم خونه و نمیتونستم از محلی که تاکسی ها منتظر مسافر بودند دور بشم. تصمیم گرفتم برگردم داروخانه. این بار آقای داروخانه چی با محبت می پرسد جانم؟
+ با صدایی که خودم هم به زور می شنوم از او می خواهم که یک بسته نوار بهداشتی فلان را به من بدهد.
آقای داروخانه چی میرود و کمی بعد با لبخند در حالی که نوار بهداشتی را روی پیشخوان میگذاره میگه بفرما دخترم اما قبل از این که اون رو ببری بهتر روی بسته رو خوب نگاه کنی. ببین اینجا به هفت زبان نوشته شده که برای شما ی خوبی رو آرزو میکنیم .پس بدون که چیزی نیست که ازش خجالت بکشی این یک اتفاق خوب و طبیعی است که هرماه برای تو اتفاق میافته ونشون میده که تو سالمی پس جای مخفی کردن از آمدنش خوشحال باش.
من توی دلم  به این فکر میکنم که ۷ زبان؟ ! چرا من تا حالا متوجه نشده بودم ؟ یادم آمد که من هیچ وقت جلدش رو نگاه نکردم چون همیشه توی کمد  مخفی اش کرده بودم و تازه به این فکر میکنم که چقدر این خارجکی ها بیکارند .بیشتر از بیکاری شاید این ها برادر ندارند که مجبور باشند برای هر بار تعویض نوار بهداشتی آن را تا دستشویی زیر لباس مخفی کنند یا حتما این بی دین و ایمان ها روزه نمیگیرند که مجبور باشند در زمان این اتفاق طبیعی تا افطار هیچی نخورند یا یواشکی غذا بخورند که مبادا پدر و برادر بفهمن که این ها ند. حتما همینطور است این بی دین و ایمان ها که این چیزها سرشان نمیشود.
- دخترم چیزی شده؟
صدای آقای داروخانه چی افکارم را به هم میزند در حالی که سعی میکنم حواسم را جمع کنم آرام از او خواهش می کنم که : میشه اینو تو یه کیسه مشکی بگذارید که دیده نشه ، آخه کیفم بزرگ نیست!!.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

amin77.parsablog.com Kimberly طرراحی سایت |سارین وب سلام بازی مشاور تبلیغات | مشاور بازاریابی | مشاور برند مركز تخصصي مشاوره ازدواج و تحكيم خانواده طلوع فجر Denise بدون عنوان